شب،سکوت،خاطره
دوباره تنهاشده ام؛دوباره دلم هوای توراکرده است؛خودکارم راازابرپر می کنم وبرایت ازباران می نویسم به یادشبی می افتم که تورامیان شمع هادیدم دوباره می خواهم به سوی توبیایم توراکجامی توان دیددرآوازشباویزها ی عاشق درچشمان یک آهوی مضطرب درشاخه های یک مرجان قرمز درسلام دختربچه ای که تازه نام تورایادگرفته است دلم می خواهدوقتی باغ هابیدارندبرای تونامه بنویسم وتونامه هایم رابخوانی وآنهارابه نشانی همه غریبان جهان بفرستی ای کاش می توانستم تنهاییم رابرای تو معناکنم وازگوشه های افق برایت آوازبخوانم ای کاش می توانستم همیشه ازتوبنویسم می ترسم روزی نتوانم بنویسم ودفترهایم خالی بمانند وحرف های ناگفته ام هرگزبه دنیانیایندمی ترسم نتوانم بنویسم وکسی ادامه ی سرودقلبم رانشنودمی ترسم نتوانم بنویسم وآخرین نامه ام درسکوتی محض بمیردوتازه ترین شعرم به توهدیه نشوددوباره شب؛دوباره طپش این دل بی قرارم؛دوباره سایه ی حره هایم که روی دیوار روبه رومی افتددلم می خواهددیوارهاپنجره شوندومن تورامیان چشم هایم بنشانم دوباره شب؛دوباره تنهایی؛دوباره خودکاری که باهمه ی ابرهای عالم پُرنمی شود...دوباره شب؛دوباره یادت توکه این دل بی قراررابیدار نگه داشته است دوباره شب؛دوباره تنهایی؛دوباره سکوت؛دوباره منویک دنیاخاطره.......