قصه ی غربت وسرگردونیاموبرای پنجره هازمزمه کردم،هم نفس باشبهای ابری ودلتنگ غصه هاموبی صدازمزمه کردم،دنبال یه نیمه ی گمشده بودم که باهم یه سیب کامل رابسازیم دنبال حریفی بودم که منواون زندگیمونوبه پای هم ببازیم،گشتموگشتموتاهمیشه گشتم به همه پنجره هاسرک کشیدم قصه ی من وتومثل مهروماه جستجو،حتی برای نرسیدن تومنواینجوری می خواستی تک وتنهابانگاهی که غریب وبی نصیب دنبال یه نام آشنا میگردم یه ستاره ام یه ستاره ی غریبه یه ستاره ام یه ستاره ی غریبه گوشه ی یه کهکشان بی نهایت راه راگم کردموسرگردون وتنهاوسط یه آسمان بی نهایت

ازراه دورتورامی پرستم ای قبلهء امیدمن......ازراه دوره به توعشق می ورزم تادیگراین فاصله هارااحساس نکنی......ازراه دوردردودلهای خودم رابه تومیگویم.......وتورادراغوش محبت های خودم می فشارم،آری ازهمین راه دورنیزمیتوان دست دردستانم بگذاری.....باهم قدم بزنیم.....به خواب عاشقی می روم تااین رویابرایم زنده شود.......خاطره هایمان راهمیشه درذهنم مرورمی کنم وهیچگاه نمی گذارم خاطره های لحظهء دیدارمان ازذهنم دورشود......واین است برایم یک خواب عاشقانه.....خواب نگاه به چشمان هم،خواب باهم بودنمان،آری واین است یک فاصلهء عاشقانه.....

چگونه فراموش کنم تورا،که ازخرابه های بی کسی به قصرسپیدعشق هدایتم کردی عاشقی بیقرارویاری باوفابرای خویش ساختی آهوبره ای شدی که دوستی گرگ راپذیرفتی وبرای اشکهای اوشانه هایت راارزنی داشتی وباصداقت عاشقاه ات دلش راه دست آوردی چگونه فراموش کنم تورا،که سالهادرخیالم سایه ات رامی دیدم وطپش قلبت راحس میکردم وبه جستجوی یافتنت به درگاه پروردگاردعامی کردم که خدایاپس کی اوراخواهم یافت چگونهفراموش کنم تورا....     

من سونیا16سالمه....واین وبلاگ رابخاطرعشق زندگیم ساختم....ودراین وبلاگ ازعشق سخن خواهم گفت...